ظرف ها تو جاظرفی ان، لباس ها یه گوشه، حرف زدن با بابا، رفتن پیش آقای الف، من ولی دارم وبلاگ می خونم، قدرمو بدونید
از میون نداشته هام، تو رو انتخاب کردم، تا هویت بدی به هر چی که دارم
برای خودم و بابام چایی ریختم، چایی رو می خورم و به تو فکر می کنم و این وسط به حس حسادت به هر کی که بهش توجه کنی، از حسادتم می نویسم و روم نمی شه بگم انگار حسادتم آزار دهنده ست.
حسودم، حتی به کاگرش که مواظبش بود اتفاقی براش نیفته، گاهی ذهنم گر می گیره که سی و خورده ای نداشتمش و ندیدمش. حسودم حتی به هوایی که احاطه ش می کنه.