می گم بابا، چرا گذاشتی مامان رو شهرستان خاک کنن، من دلم تنگ میشه، زود زود می خوامش، هواشو می کنم، میگه دخترم تو که باسوادی، خاک بعد یه مدت بدن رو از بین می بره، تو می خوای مامانت شاد شه دعا کن، خوبی کن، بد نکن.
نگاش می کنم، تو دلم می گم بابا بذار دلم خوش باشه، اگه عوامانه س دلخوش کنکه، اینو از من نگیر، مامانمووقتی ازم گرفتن
ننویس، نخوانده از برم، نگو، نشنیده از برم، تمام دروغ های مشترکتان را
من می گریستم و تو آب می شدی، من فریاد می زدم و تو خاموش تر می شدی، تو رفتی و من گریستم و آب شدم و فریاد زدم و خاموش تر شدم.